کودک من
قصد فردا نکنی کودک من !
تو به فردا و به دیروز میندیش دگر !
لحظه را قدر بدان
من تو را می خواهم که در این لحظه کنارم باشی ...
با من از فردا ها لحظه ای حرف بزن
آخر ای کودک دلبند گلم .
چه کسی می داند؟ شاید این فرداها ، هرگز از راه نیاید !
لحظه را قدر بدان !
قدر این لحظه سبز ،قدر این صبح دل انگیز بهار،
قدر این ظلمت شب ،قدر این ماه پر از وهم و گمان!
همه را ،کودک من ،قدر بدان ...
من دلم می خواهد، تا که هستم، با من ،مهربان تر باشی،
و اگر شد گاهی ،تن تنهایم را ،تنگ در آغوش کشی،
به خدا معجزه ها خواهد کرد، یک دل پر احساس ،یک لب پر لبخند،
و کلامی که درآن ،عاطفه ها می بارد...
لحظه را قدر بدان!
یک نوازش می تواند حتی ،بشکند فاصله هایی را
که اندازه فردا دور است،
و به هم وصل کند ،دو نگاهی را که ،مثل سرما ، سرد است.
لحظه را قدر بدان و به فردا و به دیروز دگر فکر نکن.
و به امروز و به این صبح ، به این لحظه سبز بیندیش فقط
تا که شاید او را ،که همه خوبی ها ،خصلت مطلق اوست ....
لحظه ای پاس بداری و بگویی :
« خدایا شکرت »