پارسا پارسا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

♥ ღعاشقانه برای پسرم پارساღ ♥

از عید دیدنی خبری نیست........

                 پارساجونم طبق معمول هر سال ،باباسجاد تمام تعطیلات اول عید نوروز رو پیش ما نیستند و مشغول فریضه خدمت رسانی به مردم شهر و کشور خوبمان هستند و به همین دلیل فعلا تا پایان تعطیلات اول نوروز از عید دیدنی و دید و بازدید خبری نیست.میدونم شما هم مثل من دلت خیلیییییی واسه باباسجاد  تنگ میشه و دلت گردش و مهمونی می خواد اما ایشالا بعد از به پایان رسیدن این تعطیلات که فقط 1 روز از اون باقی مونده ،باباسجاد تموم مدت پیش ماست واین روزای تو خونه نشینی تموم میشه و قصد داریم حسابی بگردیم و خوش باشیم.           &nbs...
4 فروردين 1391

اولین نوروز

      پسرکم،پارساجون،خدا رو شکر میکنیم که سال 90 رو با حضور سرسبزت به پایان رسوندیم.حضوری که بواسطه آن من و سجاد عزیزم لایق نام زیبای مادر و پدر شدیم ولیاقت مادر و پدرشدن رو با شکفتن شماگلم  در 17خرداد سال 90 یافتیم.با این آرزو که همیشه سلامت و شاداب و پرطراوت باشی سال 91 را با توکل به خدای مهربان آغاز می کنیم .اولین نوروزت مبارک.     البته پارساگلی سال قبل هم شما در نوروز حضور داشتی اما در شکم مامانی.خیلیییییییییییییییییییی خیلی خوشحالیم که امسال در کنار من و بابا سجاد در کنار هفت سین حضور داری. ...
1 فروردين 1391

پسری با کفش های کتانی

      روز اول عید برای انداختن عکس یادگاری ازشما داستان داشتم.شما انقدر از کتونی هات خوشت اومده بود و محو تماشای اونها بودی که حاضر نبودی چشم از کتونی هات برداری و به دوربین نگاه کنی.         ...
1 فروردين 1391

باغ پرندگان کیش

تو باغ پرندگان مشغول قدم زدن بودیم که یک عکاس یک لحظه جلوی ما رو گرفت و از شما گل پسری یک  عکس انداخت .   وقتی از شو دلفین ها برمی گشتیم یکهو چشم من و بابایی به بشقاب عکس شما افتاد آره این همون عکسی بود که آقای عکاس تو باغ پرندگان از شما انداخته بود.        این هم عکس قطار باغ پرندگان    ...
15 اسفند 1390

پارسا بهانه گیر شده

  یکی دو هفته ای میشه که بهانه های جدید می گیری                                                          دست وپات رو محکم میکوبی زمین و گریه میکنی اون وقت باید یا ببریمت به قول خودت "در در" یا از پنجره "در در "رو نگاه کنی. صدای زنگ تلفن رو که می شنوی یا گوشی تلفن رو که دست من می بینی شروع میکنی به گریه و میخوای گوشی تلفن همش دست شما باشه .دستم رو که به گوشی...
3 اسفند 1390

بازی

                           دیشب یاسین جون مهمون ما بود .تو اتاقت داخل رورؤک نشسته بودی و تلاش می کردی اسباب بازی هایی  رو که یاسین جون بهت نشون میداد بگیری و از بازی کردن با یاسین جون کلی ذوق میکردی و می خندیدی    البته شما همیشه نی نی ها رو دوست داری و از دیدنشون خوشحال میشی .انقدر خوشت اومده بود که حتی دلت نمی خواست بعد از رفتن یاسین جون از رورؤک بیرون بیای و  پس از مدت طولانی از نشستن در رورؤک هیچ اعتراضی نمی کردی.          &n...
27 بهمن 1390

آب بازی

پسر گلم پارساجون،شکرخدا هر روز داری بزرگ تر میشی و الگوی رفتاریت هم داره عوض میشه. مثلا  از همون روزای اول ،حموم کردن  رو خیلی دوست داشتی  اونقدر که اصلا گریه نمی کردی حتی زمانی  که موهات رو می شستیم  آروم آروم بودی .ولی حالا که بزرگتر شدی  یعنی پس از ٦ماهگیت اگرچه هنوز حموم کردن  رو دوست داری ولی موقع شستن موهات که می رسه  الهی بمیرم شروع به گریه میکنی و اصلا دوست نداری موهات رو بشوریم وتا شامپو رو که تو دستم میبینی بیقراری هات  شروع میشه. حالا که مشغول نوشتن ادامه مطلب هستم شما با به پایان رسیدن ٨ماهگیت  ماشالا بزرگتر شدی .حالاها  که میریم حموم تو...
26 بهمن 1390