پارسا پارسا ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

♥ ღعاشقانه برای پسرم پارساღ ♥

این روزها

این روزها پر  از بغضم، پر از غم،پر از آه،پر از اشک ،پر از حسرت ندیدنت...................... امروز که بگذرد  2سال از آخرین بار که دیده امت می گذرد  ولی نه ، دو سال نه، 2000 هزار سال است انگار. این غم ،این بغض تمامی ندارد این اشک ها پایان ندارد همچون مهریانی هایت که انتهایی نداشت   خدایا صبوری صبوری............... پارسای گلم من رو ببخش که این روزها اشک های من برایت علامت سوال شده اند از خدا می خواهم که هیچ وقت هیچ وقت معنای غم را نفهمی. ...
29 فروردين 1391

مادر

خوشگلم دیشب وقتی که تو بغل من ناز خوابیده بودی به این فکر می کردم که من هم یک روزگاری تو آغوش  پر مهر مامانم آروم میگرفتم اگرچه شاید از اون روزای دور چیزی یادم نیست ولی روزای نزدیکتری که  نگاه و صدای مامانم برام آرامش بزرگی بود خوب یادمه روزایی که با رفتن مامانم تموم شدند و حالا با یک حسرت همیشگی فقط برای من شدند یک یادگاری.الان که دارم این مطلب رو واست مینویسم صورتم از اشک چشام خیس شده ودلم واسه مامانم خیلییییییییی تنگ.ایشالا روزای بی مادری واسه هیچ کی نباشه.مامان خوبم روحت شادو یادت تا همیشه همیشه گرامی.                       &nb...
26 فروردين 1391

هفت سین الهی

  هفت سین الهی سلام ای خالق فصل بهاران مهربان اموزگار خوب باران خدایا ، سال نیکوئی عطا فرما بدان خوبی که باشد از بهار سبز آن پیدا تو گرداننده دلها و نور دیده ها دیگر دلم را بی حسد ، بی کینه ، آری لایق پاک خودت فرما به نور معرفت ، پاکی به چشمانم ، عنایت کن عطا کن بهترین حالی که می دانی دلم را آسمانی کن   خدایا یاد من آور ، الستی عهد خود ، آری   همان پیمان ، که جز تو هیچ معبودی به عالم نیست به من هم ، همچو آدم ، راه و رسم عذر خواهی را عنایت کن که چون هابیل ، من هم ، بهترین های خودم را هدیه ات دارم و ادریسی بیاندیشم برای کسب آگاهی بسان آن خلیل بت شکن ، ...
28 اسفند 1390

یک شعر مادرانه ، یک مادر شاعر!

                                تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر! مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر   شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر   من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر   او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر   سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر   مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است ...
19 اسفند 1390

چه خوبه که تو هستی پسرم

  پسر گلم خیلی خوشحالم که تو رو دارم حالا که تو رو دارم اگه هیچ کی نباشه بازم غصه ندارم انگار تو  اومدی تا من تنها نباشم ،تو اومدی تا غصه ها باشند و من احساسشون نکنم و تو اومدی تا همه چیز زیبا و زیباترباشه .حالا وقتی بابا پیشم نیست دلم قرصه که تو آقای خونه هستی .دوست دارم پسرکم ...
5 بهمن 1390

بهترین ها برای بابای پارسا

زندگی دایره ایست  مرکزش صفر بزرگ و منم داخل آن و تویی نیز چو من و من و تو با هم می توانیم که از صفر بسازیم عددی و به اندازه اندازه خود حجم این دایره را بیش کنیم گرچه صفریم٬ ولی گسترش خویش کنیم پس اگر من به تو یاری نکنم و تو مانی بی من یا بمانم بی تو آسمان بی کس و بی مهر شود دایره خالی و بی مصرف و خود صفر شود ...
28 دی 1390