پارسا پارسا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

♥ ღعاشقانه برای پسرم پارساღ ♥

اولین مروارید

1391/2/30 10:26
نویسنده : مامان زیبا
465 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

انار دونه دونه    پسری دارم دردونه    قشنگ ومهربونه 

انار دونه دونه    چند روزیه که بچم    گرفتار دندونه  

 انار دونه دونه    توی دهان بچم    یه گل زده جوونه

       گل نگو مرواریده   مثل طلای سفیده 

     هیچ کس از این قشنگ تر   جواهری ندیده

 

اولین مروارید پسر خوشگل ما هم بالاخره در فردای 11ماهگیش 18 اردیبهشت درون صدف دهانش نمایان شد .البته اولش کاملا پیدا نبود وباید خیلی دقت میکردیم تا مروارید کوچولوت رو ببینیم ولی چند روز که گذشت  دیگه مروارید قشنگت تو خنده های قشنگت کاملا پیدا بود. مرواریدت مبارکه عزیزم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان آرتین
20 اردیبهشت 91 12:15
آفرین به پسر باهوش خیلی قطارت قشنگه
مامان پریسا
20 اردیبهشت 91 18:10
خوشکل خاله میخورمت من چه قطار خوشکلی عزیز دلم. مبارکه
مامان پریسا
20 اردیبهشت 91 21:17
خصوصی
بابای دوقلوها
22 اردیبهشت 91 7:26
اووووو چه قطال خوکشلی. آفلین عمویی باهوش و کنجکاو
بابای دوقلوها
22 اردیبهشت 91 7:29
ای موش بد چلا این کالو با کتابچه کلدیییییییییییی. مگه دستمون بهت نرسه
بابای دوقلوها
22 اردیبهشت 91 9:36
کردم از علم سوال می توانی آیا معنی مادر را بهر من شرح دهی گفت نی نی هرگز من برای این کار منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم قدرت شرح وبیان کم دارم ......................................... روزتان گلباران
كتي(مامان آقا مهديار)
22 اردیبهشت 91 12:27
به سلامتي مادر واسه اينكه ديوارش از همه كوتاهتره! به سلامتي مادر بخاطر اينكه هيچوقت نگفت من هميشه گفت بچه هام... به سلامتي مادر بخاطر اينكه هميشه از غمهامون شنيد اما هيچوقت از غمهاش نگفت به سلامتي مادر بخاطر اينكه از سلامتيش براي سلامتي بچه هاش هميشه گذشته به سلامتي مادر بخاطر زندگي كه همراه با شادي و اميد و مهربوني بهمون ميده به سلامتي مادرچون هيچوقت خستگيشو به رخمون نميكشه و ازش گلايه اي نميكنه به سلامتي مادر چون اگه خورشيد نباشه ميشه گذرون كرد اما بدون حضور مادر زندگي يه لحظه هم معني نداره روزت مبارك عزيزم
زهرا از نی نی وبلاگ213
23 اردیبهشت 91 8:22
کودکم کمی تب داشت شب زودتر از همیشه خوابید ..... نیمه شب از جا پریدم انگار کسی صدا میزد: مامان ...مامان.... همسرم راحت و آسوده خوابیده بود و همه جا غرق در سکوت... "خواب دیده ام آری خواب دیده ام" هنوز چشمم گرم نشده بود که دوباره شنیدم: مامان..... مامان پریدم و سریع به اتاق کودکم رفتم ونگاهش کردم مثل فرشته ای معصوم و زیبا در خواب ناز بود لحافش را مرتب کردم وصورتش را بوسیدم دلشوره داشتم همه جای خانه را سرک کشیدم و دوباره به بستر رفتم اینبار خیلی واضح تر و بلند تر از قبل... انگار هزاران نفر همزمان فریاد میکردند: "مامان....مامان..." تا اتاقش دویدم ! تب داشت پایین تخت نشستم به موهایش دست کشیدم و دستمال نمدار را هر چند دقیقه یکبار عوض کردم خسته بودم اما خواب به چشمانم نمی آمد آرزوهایی که برایش داشتم را مرور می کردم تا سپیده دمان.... "روز مادر مبارک" زهرا
مامان طاها
23 اردیبهشت 91 10:34
وحشی ترین گلها به عظمت باران تعظیم میکنند و "تو" همان باران قابل تعظیمی. "روزت مبارک"